دانه اي که سپيدار بود : دانه كوچک بود و كسي او را نمي‌ديد. سال‌هاي سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچک بود. دانه دلش مي‌خواست به چشم بيايد، اما نمي‌دانست چگونه. گاهي سوار باد مي‌شد و از جلوي چشمها مي‌گذشت. گاهي خودش را روي زمينه روشن برگها مي‌انداخت و گاهي فرياد مي‌زد و مي‌گفت: "من هستم، من اينجا هستم، تماشايم كنيد ."

اما هيچكس جز پرنده‌ها‌يي كه قصد خوردنش را داشتند يا حشره‌هايي كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه مي‌كردند، به او توجهي نمي‌كرد. دانه خسته بود از اين زندگي؛ از اين‌ همه گم‌ بودن و كوچكي خسته بود. يک روز رو به خدا كرد و گفت: "نه، اين رسمش نيست. من به چشم هيچ‌كس نمي‌آيم. كاشكي كمي بزرگتر، كمي بزرگتر مرا مي‌آفريدي." خدا گفت "اما عزيز كوچكم! تو بزرگي، بزرگتر از آنچه فكر مي‌كني. حيف كه هيچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادي. رشد ماجرايي است كه تو از خودت دريغ كرده‌اي. راستي يادت باشد تا وقتي كه مي‌خواهي به چشم بيايي، ديده نمي‌شوي. خودت را از چشم‌ها پنهان كن تا ديده شوي." دانه كوچک معني حرف‌هاي خدا را خوب نفهميد، اما رفت زير خاك و خودش را پنهان كرد.سال‌ها بعد دانه كوچک، سپيداري بلند و با شكوه بود كه هيچكس نمي‌توانست نديده‌اش بگيرد.
.....سلام عليكم
استفاده كرديم.
درپناه حق.موفق وپيروز باشيد

کاش دروغ باشد آنچه از سرنوشتش ميگويند!

لطفا تشريف بياريد. :(

سلام!

انشااله قلمت هميشه به حق باشه!عالي بود!

وب قشنگي داري آ.

التماس دعا

مطلب بسيار دلنشيني بود دستتون درد نکنه

سلام

بسيار جالب بود.موفق باشيد.

التماس دعا

سلام جناب سنجش

جالب بود برام تا حالا اين مطلب كه تا قرآن به پايان رسيد، عمر اين بى بى هم به پايان رسيد؛ ولى براي ابد ماند. را نشنيده بودم. ان شا اله كه خوده بي بي حاجت روايتان بكنند .

التماس دعا

يا رئوف

سلام

زيبا بود ...و تا ابد ماند ..شايد يروز انتقام سيلي رو بگيريم شايدم شاهد گرفتنش باشيم

التماس دعا