مائــده الهی
بسم الله الرحمن الرحیم وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم! (سوره قصص- آیه 5)
انتظار «انتظار» یا «آینده نگرى» به حالت کسى گفته مىشود که از وضع موجود ناراحت است و براى ایجاد وضع بهترى تلاش مىکند.به عنوان مثال، بیمارى که انتظار بهبودى مىکشد، یا پدرى که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیمارى و فراق فرزندناراحتند و براى وضع بهترى مىکوشند.همچنین تاجرى که از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرونشستن بحران اقتصادى مىباشد این دو حالت را دارد: «بیگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر».بنابراین، مسأله انتظار حکومت حق و عدالت «مهدى» و قیام مصلح جهانى در واقع مرکّب از دو عنصر است؛ عنصر «نفى» و عنصر «اثبات».عنصر نفى همان بیگانگى با وضع موجود؛ و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است. انتظار در اعماق سرشت آدمى برخلاف گفته کسانى که فکر مىکنند بذر اصلى انتظار ظهور یک مصلح بزرگ را شکست ها و ناکامی ها و نابسامانی ها در سطح افکار مىپاشد، عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است؛ گاهى به گونه پررنگ، و گاهى کم رنگ.
شاید این سخن نیاز به توضیح بیشترى داشته باشد و آن اینکه مىدانیم «عشق به تکامل» شعله جاویدانى است که سراسر وجود انسان را در برگرفته؛ او مىخواهد بیشتر بداند؛ بیشتر از زیبائی ها ببیند؛ بیشتر از نیکی ها بهره ببرد و خلاصه آنچه مایه پیشرفت و برترى مىداند بیشتر فراهم سازد.هیچگاه پیدایش این انگیزهها را نمىتوان با عوامل اجتماعى و روانى پیوند داد. گرچه این عوامل در تضعیف یا دامن زدن به آنها سهم مهمّى دارند؛ ولى اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسان هاست و جزء ابعاد اصلى روح او؛ به دلیل این که هیچ جامعه و هیچ ملّتى هرگز از این انگیزهها تهى نبوده است.خلاصه، علاقه انسان به پیشرفت و تکامل، به دانایى و زیبایى، به نیکى و عدالت، علاقهاى است اصیل، همیشگى و جاودانى؛ و انتظار ظهور یک مصلح بزرگ جهانى آخرین نقطه اوج این علاقه است. چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد! مگر پیاده شدن تکامل جامعه انسانى بدون آن امکانپذیر است!از سوى دیگر، احساسات و دستگاههایى که در جسم و جان وجود دارد نمىتواند هماهنگ با مجموعه عالم هستى نباشد؛ زیرا همه جهان هستى یک واحد به هم پیوسته است، و وجود ما نمىتواند از بقیه جهان جدا باشد.اگر انسان در درون خود احساس تشنگی می کند حتماً آبی در خارج از وجود او هست که با آن ، به این احساس طبیعی خود پاسخ دهد. اگر علاقهاى به جنس مخالف داریم دلیل بر وجود جنسى مخالف در بیرون ماست؛ و اگر عشق به زیبایى و دانایى داریم دلیل بر این است که زیبائیها و دانائیهایى در جهان هستى وجود دارد. از این به هم پیوستگى بخوبى مىتوانیم نتیجهگیرى کنیم که هر عشق و علاقه اصیلى در وجود ما هست دلیل بر آن است که «معشوق» و «هدف» آن نیز در جهان وجود دارد واین عشق وسیلهاى است که ما را به او نزدیک مىسازد.و از اینجا به آسانى نتیجه مىگیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مىکشند که جهان را پر از صلح و عدالت و نیکى و داد کند، دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجى در تکامل جامعه انسانى امکانپذیر و عملى است که عشق و انتظارش در درون جان ماست.عمومیّت این اعتقاد در همه مذاهب نیز نشانه دیگرى بر اصالت و واقعیّت آن است زیرا چیزى که زاییده شرایط خاص و محدودى است نمىتواند اینچنین عمومى باشد. تنها مسائل فطرى هستند که از چنینعمومیّتى برخوردارند؛ و اینها همه نشانه آن است که از زبان عواطف و سرشت آدمى این نغمه در جان او سرداده شده که سرانجام مصلحى بزرگ جهان را زیر پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.اللهم عجل لولیک الفرج
Design By : Pichak |