کد صلوات شمار برای وبلاگ
//--> طریقه توسل(عنایتی از امام جواد علیه السلام) - مائــده الهی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























مائــده الهی

                                              بسم الله الرحمن الرحیم 

 در سفر به محض ورود به مشهد مقدّس و آستان بوسی حضرت ثامن الائمّه ( علیه السّلام) توفیق زیارت حضرت آقای مجتهدی نصیبم شد پس از سلام و احوالپرسی و زیارتْ قبولی، به من فرمودند: در این سفر به محضر آقا امام زمان عرض ارادتی داشته اید؟ عرض کردم: منتظر عنایت آن بزرگوار هستم. فرمودند: امشب به شما عنایتی خواهد شد و غزلی برای آن حضرت خواهید سرود که با کلمه ی « بُتا!» شروع می شود! تا فردا صبح منتظر شنیدنِ این غزل مهدوی می مانم! وقتی که به خانه ای که برای بیتوته ی چند شبه اجاره کرده بودم، برگشتم تصمیم گرفتم به همسرم پیشنهاد کنم که اگر تمایل داشته باشد می تواند آن شب را- که شب جمعه بود- در حرم مطهّر رضوی به قرائت ادعیّه ی مورد علاقه ی خود سرگرم باشد.

 همسرم که در فامیل به « کبوتر حرم» معروف است از پیشنهاد من با آغوش باز استقبال کرد، و من پس از ساعتی استراحت قلم و کاغذ به دست گرفتم تا غزلی را که آن مرد خدا بشارتش را داده بود بسازم و فکر می کردم که در اتاق خلوت، بهتر و راحت تر می توانم از عهده ی این کار برآیم! ولی آن حضور قلب و انقلاب خاطری که منتظرش بودم به سراغم نیامد! به خاطر دارم که بعد از نماز مغرب و عشاء تا نیمه های آن شب هر چه تلاش کردم تا غزلی را به محضر آقا امام زمان تقدیم کنم، موفّق نشدم! انگار دست های مرا بسته و به لب هایم قفل زده باشند! از جوشش طبع خبری نبود و من پس از حدود پنج ساعت کشمکش های درونی و کوشش بی فایده، به قدری کلافه شده بودم که طمأنینه ی همیشگی را هنگام سرودن شعر نداشتم و می دانستم غزلی که باید سروده شود حالت جوششی دارد نه کوششی، و از همه بدتر این کلمه ی آغازین شعری را که قرار بود بسازم، فراموش کرده بودم و هر چه تلاش می کردم تا کلمه ای را که حضرت آقای مجتهدی به آن اشاره کرده بودند به خاطر بیاورم، بی فایده بود!

همین که خواستم خودکاری را که در دست داشتم محکم به زمین بکویم، عقده ام ترکید و گریه امانم نداد و در همان حال به حضرت جواد الائمّه ( علیه السّلام) متوسّل شدم و عرض کردم:من زایر مرقد شریف پدر بزرگوار شمایم و مرا به عنوان شاعر اهل بیت می شناسند، برای من بسیار دشوار است که امشب نتوانم غزلی را که به آن مرد خدا  وعده داده بودند، بسازم. شنیده ام پدر بزرگوار شما همین که نام مقدّس آقا امام زمان را می شنیدند به احترام آن حضرت قیام میکردند و به نشانه ی ادب دست مبارک را به عمّامه ی شریف خود می گذاشتند. حاشا به کرم ایشان که توفیق سرودن غزلی را از من مضایقه کنند که بشارت آن را امروز به آن مرد خدا داده اند! من که از آن امام همام جز این تقاضایی ندارم! چند لحظه ای که از این ارتباط قلبی گذشت، آرامش عجیبی را در خود احساس کردم و بعد بیدرنگ این غزل کوتاه بر زبان من جاری شد:

 بتا! من زجام وصال تو مستم / زمستی بت روی تو میپرستم

ز روز ازلْ مست جام تو بودم / کنون نیز سر خوشْ زجام الستم

چه رانی ز پیشم چه خوانی، خوشم من / که از باده ی عشقِ رویِ تو مستم

به جز عشق روی تو، کیشی ندارم / اگر نیک یا بد، همینم که هستم!

سگ طوقی ام من، مرانم ز درگه /که خود را به زنجیر عشق تو بستم

تو ای حجّةبن الحسن! مگسل از من / که با یادت از هر دو عالم گسستم

تو ای خضر ره! همّتی همرهم کن / که از دست رفتم، که از پا نشستم

بود از تو ( پروانه) را آرزویی / برآور تو این آرزو، گرچه پستم

بگو تا که مأمور غیبی سپارد /گذرنامه ی کربلا را به دستم

پیش از این غزلیاتی را که تقدیم محضر آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میکردم در 12 و یا 14 بیت سامان می یافت ولی این غزل مهدوی شامل 9 بیت بود! هر چه سعی کردم حدّاقل سه بیت دیگر به آن اضافه کنم، تلاشم به جایی نرسید! فردا صبح پس از تشرّف به حرم مطهّر و سپاسگزاری از عنایت کریمانه ی آن حضرت، عازم منزل حضرت آقای مجتهدی شدم و در اثنای راه این فکر آزارم میداد که هم شد و هم نشد! شد از آن جهت که بالاخره توفیق سرودن غزل مهدوی را پیدا کرده بودم، و نشد از آن بابت که نتوانسته بودم آن را در 12 یا 14 بیت به پایان ببرم! هنگامی که به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدم، مثل همیشه با روی گشاده ی ایشان مواجه شدم، و همین که خواستم ماجرای سردرگمی و پریشان ْخاطری دیشب خود را بازگو کنم به من فرمودند:

 آقاجان! من تا نیمه های دیشب مراقب احوال شما بودم! گاهی انسان فکر می کند که اگر خانواده ی خود را به حرم بفرستد، در خلوت خود بهتر می تواند برای آقا امام زمان شعر بسازد! ولی دیدید که این گونه نشد! شعر عنایتی از آن شعرهایی نیست که بتوان با کوشش، توفیق سرودن آن را پیدا کرد! ولی وقتی که به خود آمدید دیدید که از دست شما کاری ساخته نیست و دامن کریم اهل بیت حضرت جواد الائمّه را گرفتید و ایشان را نزد پدر بزرگوارشان شفیع قرار دادید، مشکل شما آناً حل شد. باید این طور دامن این بزرگان را گرفت! آقاجان! آن حالِ انابه و توسّل را هم خود آن امام بزرگوار به شما عنایت کرده بودند، حالا نگران این هستید که چرا غزل شما 9 بیتی است؟! آیا باید این غزل شما « کُدِ» حضرت امام جواد ( علیهالسّلام) را داشته باشد یا نه؟! آیا سرودن این غزل را مدیون عنایت آن امام کریم نیستید؟! برای این که شما را در جریان عنایت کریمانه ی خود قرار دهند، حالِ فقط سرودن 9 بیت را به شما کرم کردند!

شما حتّی فراموش کرده بودید که غزل با چه کلمه ای آغاز خواهد شد و دیدید که ناخودآگاه در شروع غزل، آن کلمه را بر زبان شما جاری کردند! در چنین مواقع حسّاسی، انسان باید از اسباب ظاهری چشم بپوشد و بر قدرت طبع خود متّکی نباشد و زمام قلم را به دست شور و حال بسپارد و منتظر عنایت بنشیند، و پس از گذشت لحظاتی فرمودند: از آن امام کریم و رئوف، تقاضای زیارت کربلا را کرده اید، آقاجان! شما به زیارت عتبات عالیات و سایر اماکن مقدّس زیارتی در خارج از کشور نایل خواهید آمد ولی نیاز به زمان دارد. زیارت های شما حواله ای است! خودشان شما را دعوت می کنند و نیازی به اقدام شما ندارد! اوّلین زیارت شما به دعوت حضرت رقیّه ( علیه السّلام) صورت خواهد گرفت! اکنون که بیش از سی و پنج سال از آن زمان می گذرد، چند ماه پیش به دعوت دست اندرکاران برگزاری همایش بین المللی بلال حبشی عازم سوریّه شدم و برای اوّلین بار توفیق زیارت مرقدهای نورانی حضرت زینب و حضرت رقیّه- سلام الله علیهما- را پیدا کردم و اخیراً به خاطر برگزیده شدن تألیف اخیرم به نام:« سیمای مهدی موعود در آیینه ی شعر فارسی» توسط چهارمین جشنواره ی کتاب سال ولایت به عنوان « اثر ممتاز سال» موجبات سفرهای معنوی من به کربلا و مکّه ی معظّمه و مدینه ی منوّره نیز فراهم آمده است، و همان طوری که آن مرد خدا به من فرمودند زیارت هایی که نصیب من شده و خواهد شد، تماماً جنبه ی حواله ای داشته و من این توفیق بزرگ را تا آخر عمر مدیون الطاف کریمانه ی حضرت علی ّبن موسی الرّضا، حضرت جواد الائمّه و وجود نازنین آقا امام زمان ( علیهم السّلام) بوده و خواهم بود. (در محضر لاهوتیان ،مجاهدی،ص203-206)


نوشته شده در سه شنبه 90/3/31ساعت 5:58 عصر توسط <رهگذر> نظرات ( ) |


Design By : Pichak