مائــده الهی
بسم الله الرحمن الرحیم در سفر به محض ورود به مشهد مقدّس و آستان بوسی حضرت ثامن الائمّه ( علیه السّلام) توفیق زیارت حضرت آقای مجتهدی نصیبم شد پس از سلام و احوالپرسی و زیارتْ قبولی، به من فرمودند: در این سفر به محضر آقا امام زمان عرض ارادتی داشته اید؟ عرض کردم: منتظر عنایت آن بزرگوار هستم. فرمودند: امشب به شما عنایتی خواهد شد و غزلی برای آن حضرت خواهید سرود که با کلمه ی « بُتا!» شروع می شود! تا فردا صبح منتظر شنیدنِ این غزل مهدوی می مانم! وقتی که به خانه ای که برای بیتوته ی چند شبه اجاره کرده بودم، برگشتم تصمیم گرفتم به همسرم پیشنهاد کنم که اگر تمایل داشته باشد می تواند آن شب را- که شب جمعه بود- در حرم مطهّر رضوی به قرائت ادعیّه ی مورد علاقه ی خود سرگرم باشد. ادامه مطلب... بسم الله الرحمن الرحیم معمولا در قرآن دلیل هر مطلب بعد از آن مطلب آورده شده است. مثلاً در مورد اینکه خداوند فرموده : الله لا اله الاّ هو . هیچ مؤثر و تأثیر گذاری در عالم وجود ندارد جز الله. دلیل آن را بلا فاصله بیان فرموده که : الحی القیّوم . چون او تنها موجود زنده است و حیات خود را از کسی نگرفته و قائم به خود است و سایر موجودات قائم به او ستند. حیات در مورد خداوند با حیات در مورد سایر موجودات فرق می کند. زیرا حیات خداوند عین ذات اوست ، نه عارضی است و نه موقت. حیات خداوند به معنی علم و قدرت اوست. قیوم نیز هست یعنی امور مختلف موجودات بدست اوست. ارزاق و عمر و حیات و مرگ مخلوقات به تدبیر اوست. ذکر یا حی یا قیوم یکی از جامع ترین ذکرهاست. زیرا «حی» اشاره به عمده ترین صفات ذات یعنی علم و قدرت و «قیوم» مجموعه صفات فعل می باشد. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: فلَسنا نعلم کنه عظمتک الاّ انّا نعلم انک حی قیوم لاتأخذک سِنة و لا نوم. «ما هرگز کنه عظمت تو را درک نمی کنیم . تنها این را می دانیم که تو حی و قیوم هستی و هیچ گاه از حال بندگان خود غافل نیستی.»(نهج البلاغه، خطبه 160) از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که روز جنگ بدر آمدم ببینم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه می کند؟ دیدم سر بر سجده گذاشته و پیوسته می گوید: «یا حی یا قیوم» . چند مرتبه رفتم و برگشتم و او را در همین حال دیدم تا خداوند پیروزی را نصیب او ساخت.(اصول اعتقادات ، حجة الاسلام حاج شیخ اصغر قائمی ،ص54) بسم الله الرحمن الرحیم 5. نهی (بر وزن شما): أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَا یاتٍ لِاولِی النُّهى*آیا براى هدایت آنان کافى نیست که بسیارى از نسلهاى پیشین را هلاک نمودیم، و اینها در مسکنهاى (ویران شده) آنان راه مىروند؟! مسلماً در این امر، نشانههاى روشنى براى خردمندان است.(طه 128). «نُهى» جمع «نُهْیَه» (بر وزن لقمه) در اصل، از ماده «نهى» (نقطه مقابل امر) گرفته شده و به معنى عقل و دانشى است که انسان را از زشتىها نهى مىکند.(تفسیر نمونه- ج13 - ص 243) در تفسیر «أُولِى النَّهى» در حدیثى که در «اصول کافى» از پیامبر صلى الله علیه و آلهنقل شده چنینآمده است : إِنَّ خِیارَکُمْ أُولُو النُّهَى، قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أُولُو النُّهَى؟ بسم الله الرحمن الرحیم در قرآن تعبیرات فراوانی از عقل دیده می شود و در بسیاری از آیات قرآن انسانها برای شناخت و معرفت به تفکر و اندیشه دعوت شده اند. برخی از این تعبیرات و نامهایی که در مورد عقل به کار رفته با ذکر وجه نامگذاری آن به این صورت است: 1. عقل: کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون*این چنین، خداوند آیات خود را براى شما شرح مىدهد؛ شاید اندیشه کنید!( بقرة 242) «عقل در اصل از عقال به معنی طنابی است که بر پای شتر می بندند تا حرکت نکند، و از آنجا که نیروی خرد، انسان را از کارهای ناهنجار باز می دارد این واژه بر آن اطلاق شده است. در کتب لغت مانند صحاح عقل را به معنی حَجر و منع تفسیر کرده اند. هنگامی که زبان کسی بند می آید عرب می گوید: اعتقل لسانه و به دیه نیز عقل گویند چرا که جلو خونریزی بیشتر را می گیرد و عقیله به زنی گفته می شود که دارای عفت و حجاب و پاکدامنی است » 2. لبّ (که جمع آن الباب است): یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب*(خدا) دانش و حکمت را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند) مىدهد؛ و به هر کس دانش داده شود، خیر فراوانى داده شده است. و جز خردمندان، (این حقایق را درک نمىکنند، و) متذکر نمىگردند.(بقرة 269) لب و لباب به معنی خالص و برگزیده هر چیزی است و لذا به مرحله عالی و خلوص عقل ، لب اطلاق می شود. در قرآن مجید مسائلی به اولوا الالباب نسبت داده شده که جز با عقل در مراحل عالی قابل درک نیست.(پیام قرآن-ج1-ص145) 3. فؤاد: وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا*از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند.(إسراء 36) فؤاد از ماده فأد بر وزن وَعد در اصل به معنی گذاردن نان بر خاکستر یا ریگ داغ است تا اینکه خوب پخته شود و همچنین به پختن و بریان کردن گوشت گفته می شود. بنابراین هنگامی که عقل به مرحله پختگی برسد به آن فؤاد می گویند و جمع آن افئده است. 4. قلب: إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید*در این تذکّرى است براى آن کس که عقل دارد، یا گوش دل فرادهد در حالى که حاضر باشد!(ق37) قلب چنانکه در کتب لغت آمده در اصل به معنی دگرگون ساختن چیزی است و این به خاطر آن است که هم قلب جسمانی و هم قلب روحانی دائماً در دگرگونی و حرکت و تغییر است. ضمناً قلب به مرکز و مغز و خالص هر چیزی نیز گفته شده است.
Design By : Pichak |